تجرد نفس حاج میرزا جواد آقا مىگوید: روزى استادم، ملاحسینقلى همدانى به من فرمود: مقام تربیت فلان شاگرد به عهده شماست! آن شاگرد همتى فراوان داشت و عزمى راسخ. مدت شش سال در مراقبت و مجاهدت کوشش کرد تا به مقامى رسید که توانایى کافى براى ادراک و تجرد نفس به دست آورد.
خواستم این سالک راه سعادت، به دست استاد بدین فیض نایل و به این خلعت الهیه زینتشود. او را با خود به خانه استاد بردم. پس از عرض مقصود و مطلوب، استاد فرمودند: این که چیزى نیست! و فورا با دستخود اشاره کردند و فرمودند: تجرد مثل این است; آن شاگرد مىگفت: ناگاه دیدم که از بدنم جدا شدهام و در کنار خود موجودى را مانند خود مشاهده مىکنم. (1)
یکى از شاگردان حاج میرزا جوادآقا، جناب حجةالاسلام حاج سید جعفر شاهرودى، چنین نقل مىکند: «شبى، در شاهرود، در خواب دیدم که گویا حضرت صاحب الامرعلیه السلام با جماعتى در صحرا به نماز جماعت ایستاده است. نزدیک رفتم تا جمال حضرت علیه السلام را زیارت کنم و بر دست مبارکش بوسه زنم. چون جلو رفتم شیخ بزرگوارى را دیدم که در کنار آن حضرت ایستاده، آثار جمال، وقار و بزرگوارى از سیمایش پیداست.
وقتى بیدار شدم درباره آن شیخ فکر کرده، از خود پرسیدم: او کیست که تا این اندازه به امام عصر - ارواح من سواه فداه - نزدیک است؟ براى یافتنش به مشهد و تهران رفتم، ولى او را ندیدم. سرانجام به قم مشرف شدم، ناگاه او را در یکى از حجرههاى مدرسه فیضیه مشغول تدریس یافتم. آن بزرگوار با من بسیار ملاطفت کرد و فرمود: کى آمدى؟! گویا مرا شناخته و از قضیه کاملا آگاه بود.
از آن پس در کنارش مانده، همراه او بودم. هر چه مىگذشت او را چنان مىدیدم که دیده بودم و مىخواستم». (2) یکى از کسانى که خود، میرزا جواد ملکى را زیارت کرده، از روح بلند و الهى او بهره برده است، مىگوید: «حاج میرزا جواد آقا روزى پس از پایان درس، عازم حجره یکى از طلبههاى مدرسه دارالشفاء شد. من نیز خدمتش بودم. به حجره آن طلبه وارد شد و پس از به جاى آوردن مراسم احترام و اندکى جلوس برخاست و حجره را ترک گفت.
در بین راه علت این دیدار آن هم از سوى ایشان و رفتن به حجره یکى از طلبهها را پرسیدم، در پاسخ فرمودند: شب گذشته هنگام سحر، فیوضاتى بر من افاضه شد که فهمیدم از ناحیه خودم نیست و چون توجه کردم، دیدم این آقاى طلبه به تهجد برخاسته و در نماز شبش به من دعا مىکند و این فیوضات، اثر دعاى اوست. این بود که به خاطر سپاسگزارى از عنایتش به دیدارش رفتم». (3)
آرى اینان از آن رادمردان خدایى هستند که پردهها را برداشته، از اسرار اطلاع دارند.
سر خدا که عارف سالک به کس نگفتدر حیرتم که باده فروش از کجا شنید (4)
برق عشق آمد و بر خرمن جان آتش زد
استاد فرزانه حاج میرزا جواد آقا درباره رسیدن به بلنداى تکامل نفس، آرامش روان و کسب معارف مىگوید:
«شیخى عارف و کامل بود که مانند او در تهذیب و معرفت ندیده بودم. روزى از او پرسیدم که در اصلاح نفس و جلب معارف، چه عملى را به تجربه رساندهاى؟
گفت: «من عملى را در این که گفتى مؤثرتر از این ندیدم که در هر شبانه روز یک بار باسجده طولانى داومتشده، در آن این آیه خوانده شود: «لا اله الا انتسبحانک انى کنت من الظالمین; (5) هیچ معبودى غیر از تو نیست، پاک و منزهى پروردگار من. همانا من از ستمکنندگان به خویشتنم». و به هنگام گفتن ذکر، خود را در زندان طبیعت زندانى و به زنجیرهاى اخلاق رذیله بسته بیند. آنگاه اقرار کند که بار الها، این کار را تو بر من نکردى و تو بر من ستم روا نداشتى; بلکه این من بودم که بر خود ستم کردم و خود را به این جا انداختم».
تا بهشت رخت اى دوست تماشا کردیم
پشتبر باغ گل و سبزه و صحرا کردیم
نوگل حسن تو دیدیم چو در باغ ازل
تا ابد خون به دل بلبل شیدا کردیم
برق عشقآمد و بر خرمن جان آتش زد
وه چه خوشحاصل اینمزرعهپیدا کردیم
خواست تا مشترى چرخ فریبد دل ما
بارک الله که به کالاى تو سودا کردیم (6)
که تلخى، شکر باشد از دست دوست
روز عیدغدیر فرا رسید، مردم مؤمن و علاقهمند به ولایت و امامت، دسته دسته براى عرض تبریک به محضر عالم کامل و عارف وارسته حاج میرزا جواد آقا رسیده، با توشهاى از نورانیت و صفا، یاد آن استاد بزرگوار را به همراه مىبردند.
فرزند وى نیز که شمع فروزان شبستان خانواده بود، در انجام کارها کمک مىکرد .
پسرى زیبا صورت و نیکوسیرت که در صحیفه نگاهش آیندهاى بسیار روشن دیده مىشد.
... نزدیک ظهر صداى دلخراش خدمتکار، موجى از ترس و حزن در خانه ایجاد کرد. همه بىاختیار فریاد مىکشیدند و از اتاقها بیرون مىدویدند. شور و شیون به گوش حاج میرزا جوادآقا رسید. با سرعت تمام خود را به اندرونى رساند. از علتسر و صدا سؤال کرد، گفتند: وقتى که زن خدمتکار براى برداشتن آب به آب انبار رفته، پیکر بىجان فرزندتان را روى آب حوض دیده است! عارف بزرگ خود را به پیکر بىجان فرزند رساند. همه در انتظار بىتابى و فریاد ماتم میرزا جواد آقا بودند; اما آن عبد وارسته، با نگاهى به زنان، همه را به آرامش و سکوت دعوت کرد!... مبادا کسى در روز عید محزون شوند.
... مردم با نشاط و شادى تمام رفت و آمد مىکردند. بدون این که از آن حادثه جانسوز خبر داشته باشند. آن عارف پاکدل نیز بدون هیچ حزنى با مردم گفتگو کرده، با چهرهاى گلگون از آنان پذیرایى مىکرد; تا این که ظهر فرا رسید، همچون سالهاى گذشته عدهاى براى خوردن ناهار در خدمت آقا ماندند. پس از پایان غذا که مردم آماده رفتن شدند، حاج میرزا جواد آقا به بعضى از دوستان و خواص خود فرمود: با شما کارى دارم! پس به طور جداگانه و بدور از چشم میهمانان، ماجرا را براى آنان بازگو کرد و براى مراسم تجهیز فرزند خود از آنان کمک گرفت.
از لحظهاى که این خبر دهشتانگیز به آن ولى خدا و عبد صالح رسید تا آخرین لحظات دفن، عطر شکر و سپاس از تمامى وجودش به مشام جان مىرسید . (7)
خوشا وقتشوریدگان غمش
اگر زخم بینند وگر مرهمش
دمادم ثواب الم درکشند
اگر تلخ بینند دم درکشند
نه تلخ است صبرى که بر یاد اوست
که تلخى شکر باشد از دست دوست (8)
مرحوم حجةالاسلام سید محمود یزدى، که از شاگردان حاج میرزا جواد آقا بوده، در بیرونى منزل استاد مىنشست. درباره نماز شبهاى آن عارف وارسته مىگوید: شبها که ایشان براى شبزندهدارى و عبادت برمىخاست، مدتى در رختخواب به گریه از خوف خدا و اشک براى عشق به حق مشغول بود. گاهى به سجده مىرفت و زمانى لب به دعا مىگشود. آنگاه در صحن منزل رو به طرف آسمان مىکرد و آیات مخصوص را تلاوت مىفرمود:
«ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف الیل و النهار... ربنا ما خلقت هذا باطلا...» (9) اثر این آیات الهى آن چنان بود که او را از خود بىخود کرده، سر بر دیوار مىگذاشت و لحظاتى گریه مىکرد. آنگاه که براى گرفتن وضو آماده مىشد، در کنار حوض نشسته، مدتى گریه مىکرد و پس از وضو ساختن چون به مصلایش مىرسید و مشغول تهجد مىشد، حالش منقلب گشته، اشک بسیار مىریخت; به طورىکه از گریههاى طولانى در نمازها و مخصوصا قنوتها، بعضى ایشان را جزء «بکایین» عصر به شمار آوردهاند. (10)
سید احمد فهرى مترجم رساله لقاءالله درباره غیبتى که در حضور مرحوم حاج میرزا جواد آقا شده مىنویسد: از یکى از دوستان شنیدم که گفت: در مجلس مؤلف بزرگوار، مرحوم حاجى میرزا جواد ملکى - قدس الله نفسه - یکى از حضار غیبتى کرده بود. آن بزرگوار خیلى ناراحتشده و خطاب به غیبت کننده فرموده بود:
چهل روز مرا به زحمت انداختى! (11)
آرى صفاى باطن و نورانیت وجود ایشان به حدى بود که با کوچکترین عمل ناشایست، غبار دورى از یاد خدا را بر وجود خویش حس مىکرد. جام باده هستى مرحوم ملکى به عبادت عشق مىورزید و از یاد خدا و همدمى با آن لذت فراوان مىبرد. او در هر سال سه ماه پى درپى روزه مىگرفت و روزه رجب و شعبان را به رمضان متصل مىکرد.
وى در قنوت نمازهاى نافله، این بیت عارف شیراز را از عمق جان زمزمه مىکرد:
ما را زجام باده هستى خراب کن
زانپیشتر که عالمفانى شود خراب (12)
مرحوم آیةالله حاج شیخ محمدرضا طبسىرحمه الله از شاگردان درس اخلاق مرحوم حاج میرزا جواد آقا، خاطره روزى از روزهاى درس آن استاد فرزانه را این گونه بیان مىکند: دو ساعتبه غروب بود که ایشان براى تدریس درس اخلاق به مدرسه فیضیه تشریف آوردند، در بحث آن روز این آیه قرآن مطرح شد:
«ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکة... (13) ».
بعد از آن این جمله را فرمود: از دنیا نرفتم و در وادى السلام نجف با چشمان خودم دیدم که ارواح مؤمنین دور هم حلقه زدهاند. (14)
مرحوم حاج میرزا عبدالله شالچى انسان وارسته و عاشقى بود، که دهها سال پس از وفات استادش مرحوم ملکى تبریزىقدس سره در دورى وى اشک غم مىریخت و مىگفت: روزى استادم مرحوم حاج میرزا جواد آقا مرا خواست، در تنهایى دستورهایى داد و فرمود: این کارها را بکن.
آن وقت ایام جوانى بود و کثرت خواب و سهلانگارى و غفلت. دستورهاى ایشان را جدى نگرفتم و مسامحه کردم. چندى بعد نزد ایشان رفتم، مشغول موعظه بودند. پس از صحبتهاى خود با افراد مصافحه کرد و بعد از مصافحه با من، در گوشم گفت: چرا کوتاهى و مسامحه مىکنى؟!
در عین تنگدستى در عیش کوش و مستىکاین کیمیاى هستى قارون کند گدا را
شبها کى بیدار مىشوى؟!
مرحوم حاج میرزا عبدالله شالچى داستان دیگرى از برخورد استاد عزیز خود را این گونه نقل مىکند:
«یک روز صبح زود به طرف حرم کریمه اهل بیتحضرت معصومه - سلامالله علیها - در حرکتبودم. چون پشت در صحن رسیدم دیدم هنوز در را باز نکردهاند. ناگاه جناب حاج میرزا جواد آقا را دیدم که پشت در ایستاده و مثل من انتظار ورود به حرم را مىکشد. چون نگاهش به من افتاد مرا صدا زد و فرمود: بگو ببینم، شبها کى از خواب بلند مىشوى؟ گفتم: من بیدار نمىشوم، اگر هم گاهى بیدار شوم نیم ساعتیا یک ربع مانده به اذان صبح است.
فرمود:نه،در تابستانیک ساعتو در زمستاندو تا سه ساعت زودتر باید بلند شوى و مشغول تهجد گردى. حال اگر بلند شدى چه مىکنى؟
گفتم: دعا و قرآن مىخوانم.
فرمود: چه دعایى؟
گفتم: دعاهاى خمسة عشر.
من دقت کردم دیدم همچون طبیبى دلسوز که در پى مداواى مریض بدحال خود است، سؤالاتى از شبهاى من، راز و نیازها و دعاهاى من مىکند تا ریشهیابى کرده، علت توقف روحى و رکود معنوى من را بفهمد. در این لحظه از نام دعایى که مىخوانم، سؤال کرد:
کدام یک از دعاهاى خمسةعشر را مىخوانى؟
گفتم: علاقهام به «مناجات محبین» است; اما پدر و مادرم مانع مىشوند که خیلى زود بیدار شوم. آنها از سر دلسوزى معتقدند اگر زیاد بیدار بمانم ضعیف و لاغر مىشوم.
فرمود: هر طور صلاح مىدانى آنها را راضى کن. به پدر و مادرت بگو الان عدهاى هستند که در مجلس انس حقند، شما راضى مىشوید من از این توفیق و آن مجلس بازبمانم؟!
... و سرانجام راهنمایىها، دستورها و دلسوزىهاى آن پدر مهربان و استاد گرانقدر و ربانى کار عدهاى را بدانجا رساند که وقتى از آنها سؤال مىکردم چه مىبینید، گروهى مىگفتند: دیشب فرشتهاى مرا براى خواندن نماز شب بیدار کرد و دستهاى جواب مىدادند: من بهشت را دیدم و...» (15) .گویا مرحوم حاج میزا جواد آقا همیشه این شعر را زمزمه مىکرد:
سالها دل طلب جام جم از ما مىکرد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا مىکرد
بى دلى در همه احوال خدا با او بود
او نمىدیدش و از دور خدایا مىکرد
پىنوشتها:
1) سید محمد حسین حسینى تهرانى، رساله لب اللباب، ص 35 و 36.
2) گنجینه دانشمندان، ج 1، ص 232 و 233.
3) رساله لقاءالله، مقدمه، ص ه .
4) حافظ، دیوان.
5) انبیاء(21) آیه 87 .
6) عرفان اسلامى، ج 4، ص 94 و 95 .
7) رساله لقاءالله، مقدمه، ص8 .
برخى از اهلاطلاع نقل مىکنند که در آن جلسه وقتى شخصى از ایشان درباره سر و صداى زنان سؤال مىکند، او این چنین جواب مىفرماید: امروز عید (غدیر) است و خداوند به ما عیدى داده است!
8) سعدى، بوستان.
9) به درستى که در آفرینش آسمانها و زمین و درپى یکدیگر آمدن شب و روز نشانههایى براى خردمندان وجود دارد. آنان که مىگویند... پروردگا را اینها را بیهوده نیافریدهاى...(آلعمران(3) آیه 189 و190).
10) رساله لقاءالله، مقدمه، ص و.
11) رساله لقاءالله، ص 104.
12) محمد رازى، آثار الحجه، ج 1، ص 29.
13) صف(61) آیه 30.
14) مجله حوزه، ش 34 (آبان 1368)، ص 55.
15) نوار سخنرانى مرحوم حاج میرزا عبدالله شالچى از شاگردان مرحوم حاج میرزا جوادآقا ملکى .