سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بزرگترین عیب آن بود که چیزى را زشت انگارى که خود به همانند آن گرفتارى . [نهج البلاغه]
حاج شیخ علی آقای فروغی دامت برکاته
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 3300
بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
........... درباره خودم ...........
حاج شیخ علی آقای فروغی دامت برکاته
جعفر حسین نژاد

........... لوگوی خودم ...........
حاج شیخ علی آقای فروغی دامت برکاته
..... فهرست موضوعی یادداشت ها.....
شب میلاد امام رضا .
............. اشتراک.............
  ........... طراح قالب...........


  • استاد ما

  • نویسنده : جعفر حسین نژاد:: 85/9/14:: 10:14 عصر
     

    فصل سوم: در بارگاه عشق

    تجرد نفس حاج میرزا جواد آقا مى‏گوید: روزى استادم، ملاحسینقلى همدانى به من فرمود: مقام تربیت فلان شاگرد به عهده شماست! آن شاگرد همتى فراوان داشت و عزمى راسخ. مدت شش سال در مراقبت و مجاهدت کوشش کرد تا به مقامى رسید که توانایى کافى براى ادراک و تجرد نفس به دست آورد.

    خواستم این سالک راه سعادت، به دست استاد بدین فیض نایل و به این خلعت الهیه زینت‏شود. او را با خود به خانه استاد بردم. پس از عرض مقصود و مطلوب، استاد فرمودند: این که چیزى نیست! و فورا با دست‏خود اشاره کردند و فرمودند: تجرد مثل این است; آن شاگرد مى‏گفت: ناگاه دیدم که از بدنم جدا شده‏ام و در کنار خود موجودى را مانند خود مشاهده مى‏کنم. (1)

    در کنار حضرت ولى عصر(عج)

    یکى از شاگردان حاج میرزا جوادآقا، جناب حجة‏الاسلام حاج سید جعفر شاهرودى، چنین نقل مى‏کند: «شبى، در شاهرود، در خواب دیدم که گویا حضرت صاحب الامرعلیه السلام با جماعتى در صحرا به نماز جماعت ایستاده است. نزدیک رفتم تا جمال حضرت علیه السلام را زیارت کنم و بر دست مبارکش بوسه زنم. چون جلو رفتم شیخ بزرگوارى را دیدم که در کنار آن حضرت ایستاده، آثار جمال، وقار و بزرگوارى از سیمایش پیداست.

    وقتى بیدار شدم درباره آن شیخ فکر کرده، از خود پرسیدم: او کیست که تا این اندازه به امام عصر - ارواح من سواه فداه - نزدیک است؟ براى یافتنش به مشهد و تهران رفتم، ولى او را ندیدم. سرانجام به قم مشرف شدم، ناگاه او را در یکى از حجره‏هاى مدرسه فیضیه مشغول تدریس یافتم. آن بزرگوار با من بسیار ملاطفت کرد و فرمود: کى آمدى؟! گویا مرا شناخته و از قضیه کاملا آگاه بود.

    از آن پس در کنارش مانده، همراه او بودم. هر چه مى‏گذشت او را چنان مى‏دیدم که دیده بودم و مى‏خواستم‏». (2) یکى از کسانى که خود، میرزا جواد ملکى را زیارت کرده، از روح بلند و الهى او بهره برده است، مى‏گوید: «حاج میرزا جواد آقا روزى پس از پایان درس، عازم حجره یکى از طلبه‏هاى مدرسه دارالشفاء شد. من نیز خدمتش بودم. به حجره آن طلبه وارد شد و پس از به جاى آوردن مراسم احترام و اندکى جلوس برخاست و حجره را ترک گفت.

    در بین راه علت این دیدار آن هم از سوى ایشان و رفتن به حجره یکى از طلبه‏ها را پرسیدم، در پاسخ فرمودند: شب گذشته هنگام سحر، فیوضاتى بر من افاضه شد که فهمیدم از ناحیه خودم نیست و چون توجه کردم، دیدم این آقاى طلبه به تهجد برخاسته و در نماز شبش به من دعا مى‏کند و این فیوضات، اثر دعاى اوست. این بود که به خاطر سپاسگزارى از عنایتش به دیدارش رفتم‏». (3)

    آرى اینان از آن رادمردان خدایى هستند که پرده‏ها را برداشته، از اسرار اطلاع دارند.

    سر خدا که عارف سالک به کس نگفت‏در حیرتم که باده فروش از کجا شنید (4)

    برق عشق آمد و بر خرمن جان آتش زد

    استاد فرزانه حاج میرزا جواد آقا درباره رسیدن به بلنداى تکامل نفس، آرامش روان و کسب معارف مى‏گوید:

    «شیخى عارف و کامل بود که مانند او در تهذیب و معرفت ندیده بودم. روزى از او پرسیدم که در اصلاح نفس و جلب معارف، چه عملى را به تجربه رسانده‏اى؟

    گفت: «من عملى را در این که گفتى مؤثرتر از این ندیدم که در هر شبانه روز یک بار باسجده طولانى داومت‏شده، در آن این آیه خوانده شود: «لا اله الا انت‏سبحانک انى کنت من الظالمین; (5) هیچ معبودى غیر از تو نیست، پاک و منزهى پروردگار من. همانا من از ستم‏کنندگان به خویشتنم‏». و به هنگام گفتن ذکر، خود را در زندان طبیعت زندانى و به زنجیرهاى اخلاق رذیله بسته بیند. آن‏گاه اقرار کند که بار الها، این کار را تو بر من نکردى و تو بر من ستم روا نداشتى; بلکه این من بودم که بر خود ستم کردم و خود را به این جا انداختم‏».

    تا بهشت رخت اى دوست تماشا کردیم

    پشت‏بر باغ گل و سبزه و صحرا کردیم

    نوگل حسن تو دیدیم چو در باغ ازل

    تا ابد خون به دل بلبل شیدا کردیم

    برق عشق‏آمد و بر خرمن جان آتش زد

    وه چه خوش‏حاصل این‏مزرعه‏پیدا کردیم

    خواست تا مشترى چرخ فریبد دل ما

    بارک الله که به کالاى تو سودا کردیم (6)

    که تلخى، شکر باشد از دست دوست

    روز عیدغدیر فرا رسید، مردم مؤمن و علاقه‏مند به ولایت و امامت، دسته دسته براى عرض تبریک به محضر عالم کامل و عارف وارسته حاج میرزا جواد آقا رسیده، با توشه‏اى از نورانیت و صفا، یاد آن استاد بزرگوار را به همراه مى‏بردند.

    فرزند وى نیز که شمع فروزان شبستان خانواده بود، در انجام کارها کمک مى‏کرد .

    پسرى زیبا صورت و نیکوسیرت که در صحیفه نگاهش آینده‏اى بسیار روشن دیده مى‏شد.

    ... نزدیک ظهر صداى دلخراش خدمتکار، موجى از ترس و حزن در خانه ایجاد کرد. همه بى‏اختیار فریاد مى‏کشیدند و از اتاق‏ها بیرون مى‏دویدند. شور و شیون به گوش حاج میرزا جوادآقا رسید. با سرعت تمام خود را به اندرونى رساند. از علت‏سر و صدا سؤال کرد، گفتند: وقتى که زن خدمتکار براى برداشتن آب به آب انبار رفته، پیکر بى‏جان فرزندتان را روى آب حوض دیده است! عارف بزرگ خود را به پیکر بى‏جان فرزند رساند. همه در انتظار بى‏تابى و فریاد ماتم میرزا جواد آقا بودند; اما آن عبد وارسته، با نگاهى به زنان، همه را به آرامش و سکوت دعوت کرد!... مبادا کسى در روز عید محزون شوند.

    ... مردم با نشاط و شادى تمام رفت و آمد مى‏کردند. بدون این که از آن حادثه جانسوز خبر داشته باشند. آن عارف پاکدل نیز بدون هیچ حزنى با مردم گفتگو کرده، با چهره‏اى گلگون از آنان پذیرایى مى‏کرد; تا این که ظهر فرا رسید، همچون سال‏هاى گذشته عده‏اى براى خوردن ناهار در خدمت آقا ماندند. پس از پایان غذا که مردم آماده رفتن شدند، حاج میرزا جواد آقا به بعضى از دوستان و خواص خود فرمود: با شما کارى دارم! پس به طور جداگانه و بدور از چشم میهمانان، ماجرا را براى آنان بازگو کرد و براى مراسم تجهیز فرزند خود از آنان کمک گرفت.

    از لحظه‏اى که این خبر دهشت‏انگیز به آن ولى خدا و عبد صالح رسید تا آخرین لحظات دفن، عطر شکر و سپاس از تمامى وجودش به مشام جان مى‏رسید . (7)

    خوشا وقت‏شوریدگان غمش

    اگر زخم بینند وگر مرهمش

    دمادم ثواب الم درکشند

    اگر تلخ بینند دم درکشند

    نه تلخ است صبرى که بر یاد اوست

    که تلخى شکر باشد از دست دوست (8)

    شب زنده‏دارى

    مرحوم حجة‏الاسلام سید محمود یزدى، که از شاگردان حاج میرزا جواد آقا بوده، در بیرونى منزل استاد مى‏نشست. درباره نماز شب‏هاى آن عارف وارسته مى‏گوید: شب‏ها که ایشان براى شب‏زنده‏دارى و عبادت برمى‏خاست، مدتى در رختخواب به گریه از خوف خدا و اشک براى عشق به حق مشغول بود. گاهى به سجده مى‏رفت و زمانى لب به دعا مى‏گشود. آن‏گاه در صحن منزل رو به طرف آسمان مى‏کرد و آیات مخصوص را تلاوت مى‏فرمود:

    «ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف الیل و النهار... ربنا ما خلقت هذا باطلا...» (9) اثر این آیات الهى آن چنان بود که او را از خود بى‏خود کرده، سر بر دیوار مى‏گذاشت و لحظاتى گریه مى‏کرد. آن‏گاه که براى گرفتن وضو آماده مى‏شد، در کنار حوض نشسته، مدتى گریه مى‏کرد و پس از وضو ساختن چون به مصلایش مى‏رسید و مشغول تهجد مى‏شد، حالش منقلب گشته، اشک بسیار مى‏ریخت; به طورى‏که از گریه‏هاى طولانى در نمازها و مخصوصا قنوت‏ها، بعضى ایشان را جزء «بکایین‏» عصر به شمار آورده‏اند. (10)

    غیبت و زحمت چهل روزه

    سید احمد فهرى مترجم رساله لقاءالله درباره غیبتى که در حضور مرحوم حاج میرزا جواد آقا شده مى‏نویسد: از یکى از دوستان شنیدم که گفت: در مجلس مؤلف بزرگوار، مرحوم حاجى میرزا جواد ملکى - قدس الله نفسه - یکى از حضار غیبتى کرده بود. آن بزرگوار خیلى ناراحت‏شده و خطاب به غیبت کننده فرموده بود:

    چهل روز مرا به زحمت انداختى! (11)

    آرى صفاى باطن و نورانیت وجود ایشان به حدى بود که با کوچک‏ترین عمل ناشایست، غبار دورى از یاد خدا را بر وجود خویش حس مى‏کرد. جام باده هستى مرحوم ملکى به عبادت عشق مى‏ورزید و از یاد خدا و همدمى با آن لذت فراوان مى‏برد. او در هر سال سه ماه پى درپى روزه مى‏گرفت و روزه رجب و شعبان را به رمضان متصل مى‏کرد.

    وى در قنوت نمازهاى نافله، این بیت عارف شیراز را از عمق جان زمزمه مى‏کرد:

    ما را زجام باده هستى خراب کن

    زان‏پیشتر که عالم‏فانى شود خراب (12)

    مرحوم آیة‏الله حاج شیخ محمدرضا طبسى‏رحمه الله از شاگردان درس اخلاق مرحوم حاج میرزا جواد آقا، خاطره روزى از روزهاى درس آن استاد فرزانه را این گونه بیان مى‏کند: دو ساعت‏به غروب بود که ایشان براى تدریس درس اخلاق به مدرسه فیضیه تشریف آوردند، در بحث آن روز این آیه قرآن مطرح شد:

    «ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکة... (13) ».

    بعد از آن این جمله را فرمود: از دنیا نرفتم و در وادى السلام نجف با چشمان خودم دیدم که ارواح مؤمنین دور هم حلقه زده‏اند. (14)

    چرا کوتاهى مى‏کنى؟!

    مرحوم حاج میرزا عبدالله شالچى انسان وارسته و عاشقى بود، که ده‏ها سال پس از وفات استادش مرحوم ملکى تبریزى‏قدس سره در دورى وى اشک غم مى‏ریخت و مى‏گفت: روزى استادم مرحوم حاج میرزا جواد آقا مرا خواست، در تنهایى دستورهایى داد و فرمود: این کارها را بکن.

    آن وقت ایام جوانى بود و کثرت خواب و سهل‏انگارى و غفلت. دستورهاى ایشان را جدى نگرفتم و مسامحه کردم. چندى بعد نزد ایشان رفتم، مشغول موعظه بودند. پس از صحبت‏هاى خود با افراد مصافحه کرد و بعد از مصافحه با من، در گوشم گفت: چرا کوتاهى و مسامحه مى‏کنى؟!

    در عین تنگدستى در عیش کوش و مستى‏کاین کیمیاى هستى قارون کند گدا را

    شب‏ها کى بیدار مى‏شوى؟!

    مرحوم حاج میرزا عبدالله شالچى داستان دیگرى از برخورد استاد عزیز خود را این گونه نقل مى‏کند:

    «یک روز صبح زود به طرف حرم کریمه اهل بیت‏حضرت معصومه - سلام‏الله علیها - در حرکت‏بودم. چون پشت در صحن رسیدم دیدم هنوز در را باز نکرده‏اند. ناگاه جناب حاج میرزا جواد آقا را دیدم که پشت در ایستاده و مثل من انتظار ورود به حرم را مى‏کشد. چون نگاهش به من افتاد مرا صدا زد و فرمود: بگو ببینم، شب‏ها کى از خواب بلند مى‏شوى؟ گفتم: من بیدار نمى‏شوم، اگر هم گاهى بیدار شوم نیم ساعت‏یا یک ربع مانده به اذان صبح است.

    فرمود:نه،در تابستان‏یک ساعت‏و در زمستان‏دو تا سه ساعت زودتر باید بلند شوى و مشغول تهجد گردى. حال اگر بلند شدى چه مى‏کنى؟

    گفتم: دعا و قرآن مى‏خوانم.

    فرمود: چه دعایى؟

    گفتم: دعاهاى خمسة عشر.

    من دقت کردم دیدم همچون طبیبى دلسوز که در پى مداواى مریض بدحال خود است، سؤالاتى از شب‏هاى من، راز و نیازها و دعاهاى من مى‏کند تا ریشه‏یابى کرده، علت توقف روحى و رکود معنوى من را بفهمد. در این لحظه از نام دعایى که مى‏خوانم، سؤال کرد:

    کدام یک از دعاهاى خمسة‏عشر را مى‏خوانى؟

    گفتم: علاقه‏ام به «مناجات محبین‏» است; اما پدر و مادرم مانع مى‏شوند که خیلى زود بیدار شوم. آنها از سر دلسوزى معتقدند اگر زیاد بیدار بمانم ضعیف و لاغر مى‏شوم.

    فرمود: هر طور صلاح مى‏دانى آنها را راضى کن. به پدر و مادرت بگو الان عده‏اى هستند که در مجلس انس حقند، شما راضى مى‏شوید من از این توفیق و آن مجلس بازبمانم؟!

    ... و سرانجام راهنمایى‏ها، دستورها و دلسوزى‏هاى آن پدر مهربان و استاد گرانقدر و ربانى کار عده‏اى را بدان‏جا رساند که وقتى از آنها سؤال مى‏کردم چه مى‏بینید، گروهى مى‏گفتند: دیشب فرشته‏اى مرا براى خواندن نماز شب بیدار کرد و دسته‏اى جواب مى‏دادند: من بهشت را دیدم و...» (15) .گویا مرحوم حاج میزا جواد آقا همیشه این شعر را زمزمه مى‏کرد:

    سال‏ها دل طلب جام جم از ما مى‏کرد

    آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا مى‏کرد

    بى دلى در همه احوال خدا با او بود

    او نمى‏دیدش و از دور خدایا مى‏کرد

    پى‏نوشتها:

    1) سید محمد حسین حسینى تهرانى، رساله لب اللباب، ص 35 و 36.

    2) گنجینه دانشمندان، ج 1، ص 232 و 233.

    3) رساله لقاءالله، مقدمه، ص ه .

    4) حافظ، دیوان.

    5) انبیاء(21) آیه 87 .

    6) عرفان اسلامى، ج 4، ص 94 و 95 .

    7) رساله لقاءالله، مقدمه، ص‏8 .

    برخى از اهل‏اطلاع نقل مى‏کنند که در آن جلسه وقتى شخصى از ایشان درباره سر و صداى زنان سؤال مى‏کند، او این چنین جواب مى‏فرماید: امروز عید (غدیر) است و خداوند به ما عیدى داده است!

    8) سعدى، بوستان.

    9) به درستى که در آفرینش آسمانها و زمین و درپى یکدیگر آمدن شب و روز نشانه‏هایى براى خردمندان وجود دارد. آنان که مى‏گویند... پروردگا را اینها را بیهوده نیافریده‏اى...(آل‏عمران(3) آیه 189 و190).

    10) رساله لقاءالله، مقدمه، ص و.

    11) رساله لقاءالله، ص 104.

    12) محمد رازى، آثار الحجه، ج 1، ص 29.

    13) صف(61) آیه 30.

    14) مجله حوزه، ش 34 (آبان 1368)، ص 55.

    15) نوار سخنرانى مرحوم حاج میرزا عبدالله شالچى از شاگردان مرحوم حاج میرزا جوادآقا ملکى .


    نظرات شما ()


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ